- Barajar
ActivarDesactivar
- Alphabetizar
ActivarDesactivar
- Frente Primero
ActivarDesactivar
- Ambos lados
ActivarDesactivar
- Leer
ActivarDesactivar
Leyendo...
Cómo estudiar sus tarjetas
Teclas de Derecha/Izquierda: Navegar entre tarjetas.tecla derechatecla izquierda
Teclas Arriba/Abajo: Colvea la carta entre frente y dorso.tecla abajotecla arriba
Tecla H: Muestra pista (3er lado).tecla h
Tecla N: Lea el texto en voz.tecla n
Boton play
Boton play
246 Cartas en este set
- Frente
- Atrás
فام
|
پسوندی ست برای رنگ مثلا سبز فام یعنی سبز رنگ
|
قناعت
|
خرسند بودن ب مقدار کم
|
کج رفتار
|
کسی که رفتاری نادرست دارد
|
گذاشتن
|
نهادن ،رها کردن
|
لاف زدن
|
ادعای زیاده از حد،بیهوده گویی
|
قائل
|
سخن گو،گوینده،کسی ک به خطای خود اعتراف میکند
|
فراخنا
|
پهنا،گستردگی
|
قندیل
|
مشعلی که از سقف آویزان است،چراغ دان
|
کمند
|
طناب،بند،رشته اییدضخیم و بلند که برای به دام انداختن انسان یا حیوان بکار میرود
|
گرانمایه
|
با ارزش ،گرامی
|
لطیف
|
نیکو،پاکیزه
|
قافله
|
گروه مسافر،کاروان
|
فراست
|
هوشمندی،زیرکی باطنی
|
قوس قُزح
|
رنگین کمان
|
کنام
|
محل زندگی جانوران وحشی
|
گردون
|
آسمان،فلک
|
لوح
|
وسیله ایی از جنس تخته یا سنگ یا چرم که شاگردان قدیم روی آن مینوشتند،لوحه
|
قانع
|
خرسند،کسی که از قسمت و بهره ی خود راضیست
|
فراغت
|
آسودگی
|
کنعان
|
نام قدیم سرزمین فلسطین که حضرت یوسف آنجا بود
|
گویش
|
سخن گفتن،گفتار
|
قحطی
|
خشک سالی،نایابی
|
فرتوت
|
پیر،سالخورده
|
کِهان
|
کوچک و خرد
|
مایه ور
|
پرمایه،سرشار،ارجمند
|
قعر
|
گودی و ته چاه،عمق چیزی
|
فرزانه
|
بسیار دانا،دانشمند
|
مبصر
|
با بصیرت،فهماننده
|
ققنوس
|
پرنده ایی افسانه ایی که میگوینددر آتشی که بر خود بر می افروزد میسوزد و از درون خاکسترش دوباره نوزادی متولد میشودبه همین سبب این پرنده را رمز جاودانگیو فداکاری میدانند
|
فروتن
|
افتاده،متواضع
|
مبهوت
|
شگفت زده ،حیران،متحیر
|
فروزان
|
تابان،درخشان،درخشاننده
|
متاع
|
کالای با ارزش،چیز گرانبها
|
فروغ
|
پرتو،روشنایی
|
مِتانت
|
سنگینی در رفتار،وقار و استواری
|
فقیه
|
دانا،عالم مذهبی،دانشمند دینی
|
متقاعد شدن
|
پذیرفتن،قبول کردن
|
فلان
|
اشاره به یک شخص مبهم یا چیز نامعلوم و مبهم
|
متقدم
|
دارای تقدم،پیشین
|
سریر
|
تخت ،اورنگ
|
طریقت
|
راه و روش
|
متهم
|
کسی که کار بدی به او نسبت داده شود،تهمت زده شده
|
سفله
|
پست
|
طعن
|
سرزنش،عیب کسی را گفتن
|
شریف
|
بزرگوار،ارجمند
|
عار
|
عیب ،ننگ باعث سر افکندگی
|
صَدر
|
آغاز،ابتدا
|
غُره
|
مغرور،فریفته شدن
|
طبیعت
|
خلق و خو،سرشت
|
محاورات
|
جمع محاوره،گفتگو ها
|
سلاله
|
نسل،خلاصه ی هر چیز،برگزیده
|
طنز
|
نوعی نوشته هست که به ظاهر آدم را میخنداند اما در پس تبسم به برخی از مسائل فرهنگی و اجتماعی،سیاسی توجه میدهد
|
شط
|
رود بزرگ که وارد دریا میشود
|
عارف
|
دانا،شناسنده
|
صرفا
|
تنها،فقط
|
غریب
|
نا آشنا و دور از وطن
|
طرار
|
دزد،راهزن
|
مَحبَس
|
زندان
|
سیرت
|
خلق و خوی
|
طنین
|
آواز ،صدا
|
شفاعت
|
درخواست بخشش یاکمک از کسی برای دیگری
|
عجب
|
شگفت آور،عجیب
|
صَلاح
|
درستی،مصلحت
|
غنیمت شمردن
|
سود بردن از چیزی،استفاده کردن از چیزی
|
محضر
|
جای حضور،درگاه
|
سیم
|
نقره،پولی که از جنس نقره باشد
|
شکیب
|
آرام ،صبرتحمل
|
عِز
|
ارجمندی
|
غیور
|
با غیرت،غیرتمند
|
سیمگون
|
نقره گون،سفید فام
|
شکیبا
|
بردبار،صبور
|
عزل کردن
|
از شغل برکنار کردن
|
صله ی رحم
|
پیوند با خویشان،محبت ب نزدیکان
|
عزیز
|
ارجمند،گرامی،یکی از صفات خدا
|
شوریده
|
آشفته،پریشان حال
|
صنع
|
آفرینش ،احسان،ساختن و نیکویی
|
عزیمت
|
رفتن،سفرکردن،کوچیدن
|
شوکت
|
شکوه،عظمت
|
عشوه
|
ناز،کرشمه
|
صورت نبستن
|
بنظر نیامدن،قابل تصور نبودن
|
شوم
|
نامبارک،نحس
|
صومعه
|
عبادتگاه،دیر،محل عبادت
|
عطار
|
عطر فروش،داروفروش
|
محفوظ
|
حفظ شده،نگاهداری
|
عُقبی
|
جهان آخرت،جهان پسین
|
مداخلت
|
داخل شدن در کاری،دخالت کردن
|
عنایت
|
بخشایش الهی،مورد توجه قرار دادن
|
مدهوش
|
سرگشته،سرگردان
|
عنب
|
انگور
|
مدهوش
|
سرگشته ،سرگردان
|
عیال
|
همسر،همسرو فرزند،خانواده
|
مراد
|
مقصود،هدف،خاسته شده
|
عیش
|
خوشی،خرمی،زندگی
|
مراد
|
مقصود،هدف،خاسته
|
حقه
|
جعبه،ظرفی کوچک که در آن جواهر یا چیزهای دیگر نگهداری میشود
|
مساعی
|
کوشش ها ،سعی ها
|
حکمت
|
دانس،علم به حقایق اشیا
|
مسخّر
|
رام و مطیع
|
حیا
|
خجالت ،شرمساری
|
مشقت
|
سختی،دشواری
|
خرسند
|
خشنود
|
داد
|
انصاف،عدل
|
دف
|
یکی از آلات موسیقی دارای حلقه چوبی و پوست نازک که با سر انگشتان نواخته میشود
|
مشقت
|
سختی،دشواری
|
راست رو
|
درستکار،کسی که از راه راست خارج نمیشود
|
زار
|
رنجور،ضعیف
|
ستودن
|
ستایش کردن
|
مصائب
|
بلاها و مشکلات و سختی های بزرگ
|
خرقه
|
لباس،جامه ی عارفان و درویشان
|
داعیه
|
انگیزه،علت
|
زنگار
|
آلودگی و غبار،زنگ فلزات و آیینه
|
سرشته
|
در آمیخته،مخلوط شده
|
مصاحبت
|
هم صحبتی،هم نشینی،دوستی
|
مظهر
|
نشانه،جلوه گاه
|
زهره
|
جرات ،شهامت
|
مُصِر
|
اصرار کننده،پافشاری کننده
|
زی
|
بسوی،سوی
|
مصلحت
|
خیر اندیشی،نیک خواهی
|
دِرَم
|
سکه نقره،پول نقد،درهم
|
دستان
|
لقب زال پدر رستم،
|
معارج
|
جمع معراج،نردبان ها،آنچه بوسیله ی آن بالا میروند
|
خروار
|
مقدار بار یک خر،خربار،معادل سیصد کیلو
|
دفع کردن
|
دور کردن،راندن
|
خسته
|
دردمند،آزرده
|
دولت
|
نیک بختی،اقبال
|
خِصال
|
جمع خصلت،ویژگی ها
|
دیبا
|
پارچه ی ابریشمی رنگین
|
خصلت
|
خوی ،ویژگی
|
دیرینه گی
|
کهنگی،قدمت،پیشینه
|
خضوع
|
فروتنی،تواضع
|
رحلت
|
سفر کردن،کوچ کردن
|
خمپاره
|
نوعی گلوله جنگیکه بعد از پرتاب منفجر میشود
|
رخصت
|
اجازه،دستوروفرمان
|
خوض نمودن
|
در امری اندیشیدن،به عمق و ژرفای چیزی فکر کردن
|
رزق
|
روزی،غذای روزانه
|
خیره
|
بیهوده،بی پروا
|
رستن
|
نجات یافتن،رها شدن
|
رنجه
|
آزرده،غمگین
|
رمق
|
توان،نیرو
|
رعایا
|
جمع رعیت،عموم مردم
|
معاصی
|
گناهان،جمع معصیت
|
معرفت
|
شناخت،علم
|
معیشت
|
زندگانی،آنچه که بوسیله ی آن زندگی را پیش میبرند
|
هان
|
کلمه ایی که هنگام آگاه ساختن یا تاکید و هشدار بکار میرود،آگاه باش
|
ناهید
|
ستاره ی زهره
|
مغیلان
|
گیاه خاردار که میوه ایی شبیه باقلا دارداین کلمه در اصل ام غیلان بوده به معنی مادر غولان و دیوهاچون در قدیم فکر میکردند که غولهاو دیوهای بیابانی زیربوته ها پنهان میشوندو مسافران و اهل کاروان را گمراه میکنند
|
هَجو
|
سرزنش کردن بوسیله ی شعر،نکوهش
|
واپسین
|
آخرین
|
مفتون
|
شیفته و فریفته
|
نباتات
|
جمع نبات ،گیاهان
|
مقر
|
قرارگاه ،جای قرارو آرام
|
نصرت
|
یاری ،کمک
|
مقرب
|
نزدیک شده،کسی که قرب ومنزلت پیدا کرده باشد
|
ناهید
|
ستاره ی زهره
|
مُلحق
|
پیوسته شده،کسی یا چیزی که به دیگری پیوسته و متصل شده باشد
|
نفْس
|
حقیت هر چیز
|
هَزار
|
بلبل
|
مُلک
|
پادشاهی،سرزمین فرمانروایی
|
نقد
|
بررسی کردن و آشکار ساختن خوبیها و بدیهای چیزی
|
مناظره
|
بحث و گفتگو برای شکست دادن طرف مقابل،گفتگوی رویارو برای غلبه بر دیگری و اثبات سخن خود
|
نیام
|
پوشش تیغ،غلاف شمشیر
|
همانا
|
بی گمان،یقیناً
|
منتهیٰ
|
آخر،پایان
|
واقف
|
آگاه،باخبر
|
منجی
|
نجات بخش
|
هوا
|
میل،آرزو
|
وارهیدن
|
آزادشدن،رها شدن
|
منزوی
|
گوشه گیر،آنکه از مردم کناره میگیرد
|
ورد
|
ذکر و دعای زیر لب،دعایی که آهسته بر لب جاری شود
|
میان
|
کمر
|
هورا
|
صدای بلند و پیوسته برای شادی و تحسین
|
وَجه
|
راه،قصد،صورت
|
می کشان
|
باده نوشان
|
وثایا
|
جمع وصیت،اندرزها،پندها
|
منزوی
|
گوشه نشین،آنکه از مردم کناره میگیرد
|
مهر
|
خورشید
|
هیاهو
|
غوغا،جاروجنجال،سرو صدا،آشوب
|
وقفه
|
توقف،ایست
|
واقف
|
آگاه،باخبر
|
میغ
|
ابر،سحاب
|
موهبت
|
بخشش،دهش
|
منظر
|
جای نگریستن،چشم انداز
|
موسم
|
هنگام،زمان
|
آوند
|
لوله های باریکی در ساختمان گیاهان که در آنها مایعات غذایی برای تغذیه ی سلول جریان دارد
|
مواجه شدن
|
روبه رو شدن
|
استقرار
|
قرار یافتن،آرام گرفتن
|
مهتر
|
بزرگ،رئیس
|
آرامستان
|
جای آسوده،محل آرامش
|
مهان
|
جمع مه ،بزرگتر
|
آبشخور
|
سرچشمه،جایی که از آن میتوان آبی گوارا نوشید
|
تنبیه
|
هوشیار کردن،آگاه ساختن کسی بر کار اشتباهش
|
احزان
|
جمع حزن،اندوها،غمها
|
جواهر
|
جمع جوهر،گوهرها
|
توبره
|
کیسه ی بزرگ
|
استراق سمع
|
پنهانی گوش دادن
|
باشندگان
|
ساکنان،حاضران
|
تل
|
تپه،بلندی،هرچیزی که روی هم انباشته شود
|
بعید
|
دور
|
تن آسانی
|
تن پروری،تنبلی
|
آوَخ
|
آه و افسوس
|
بصیرت
|
زیرکی،روشن بینی
|
تسبیح
|
خدا را ب پاکی یاد کردن،نیایش کردن
|
آیات
|
جمع آیه،نشانه ها،علامت ها
|
استماع
|
گوش دادن،شنیدن
|
تار
|
تاریک
|
جاه
|
مقام،درجه،شکوه
|
تهمت
|
گمان بد،نسبت ناروا دادن ب کسی
|
اشغال
|
جایی را بزور گرفتن،مکانی را تحت تصرف در آوردن
|
بوم و بر
|
سرزمین
|
تنیدن
|
تار بافتن کرم ابریشم یا عنکبوت،تابیدن،بافتن
|
جوهر
|
اصل
|
اصحاب
|
یاران
|
تعالیٰ
|
بلند پایه،بلند مرتبه
|
پندار
|
گمان،فکر
|
بساط
|
فرش،گستردنی،هرچیز گستردنی مانند فرش ،سفره
|
جوهر دانایی
|
اصل و اساس آگاهی و هوشیاری
|
اصل
|
نژاد،تبار
|
تپنده
|
بیقرار،لرزان و جنبان
|
آستان
|
درگاه،حضور،جناب
|
ترجیح دادن
|
برتری دادن،چیزی را بر چیز دیگر برگزیدن
|
تب و تاب
|
شور و هیجان
|
بیننده
|
چشم،کسی که میبیند
|
اظهار کردن
|
بیان کردن
|
بنیاد
|
پایه،اصل،ریشه
|
آزادگان
|
جمع آزاده،افراد وارسته،انسانهای اصیل و نجیب،جوانمردان
|
آبشخور
|
سرچشمه،جایی که ازآن میتوان آبی گوارا نوشید
|
بُن
|
ریشه،ته،انتها
|
تدریج
|
آهسته آهسته،درجه به درجه پیش رفتن
|
آوردگاه
|
پهنه ی پیکار،میدان جنگ
|
آذرخش
|
درخشش برق آسمانی،صاعقه
|
تدبیر
|
چاره اندیشی،پایان کارها را پیش بینی کردن
|
تداعی
|
از یک معنیبه معنی دیگر پی بردن
|
پویه کردن
|
دویدن،تلاش و جستجو
|
تقدیر
|
فرمان خدا،قسمت و سزنوشای که خداوند برای بندگان خود در نظر گرفته است
|
اِقناع
|
خشنود ساختن،قانع کردن
|
تندیس
|
پیکره،مجسمه
|
انگاشتن
|
تصور کردن،پنداشتن
|
پیامد
|
نتیجه،سرانجام
|
تواضع
|
فروتنی کردن
|
اِنعام
|
بخشش،نعمت دادن
|
تضرع
|
زاری کردن،حالت دعا و التماس
|
انگاشتن
|
تصور کردن،پنداشتن
|
توفیق
|
تایید الهی،سازگار گرداندن کارهااز سوی خدا بر اساس خواهش بنده
|
الوان
|
جمع لون،رنگها
|
اعظم
|
بزرگتر،بزرگوارتر
|
وپذدتتددد
|
نتدپ
|